نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اش نخورده و دهن سوخته

بدترین چیز اینه که با کسی نباشی

ولی همه فکر کنن با خیلیایی …


[+] نوشته شده توسط توحيد در 18:27 | |







مرده زنده

سالهاست که مرده ام بی تو نه بوی خاک نجاتم داد،

نه شمارش ستاره ها تسکینم…

چرا صدایم کردی ؟ چرا ؟ ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 10:0 | |







انسان مدرن و دل تنگي

به مـــــــن یـــــــــــــــاد بده انسان مدرنـــــــــی باشــــــــــــم

وهربار که دلتنــــــــــــــگت میشــــــــــــوم…

به جـــــــــــــــــــــــای اشــــــــــــــــک و بغـــــــــــــــض

به این جملــــــــــه اکتفا کنـــــــــــــم

که هوای بـــــــــــــد این روزها آدم را افســــــــــــــــــــرده میکنــــــــــــــــــــد ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 12:10 | |







حرف هاي تعنه دار

بعضی وقتا اینقدر دلت از یه حرف میشکنه

که حتی نای اعتراضم نداری

فقط نگاه میکنی و بی صدا میشکنی ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 20:4 | |







دل

گفت :دُعا کنی می آید گفتم :

آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود

خواستی بیایی با دُعا نیا، با دل بیا با دل ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 22:4 | |







دلتنگي و نشانه اش

دلتنگی نه با قلم نوشته می شود

نه با دکمه های سرد کیبورد

دلتنگی را با اشک می نویسند ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 9:8 | |







خسته

خسته ام...

همه میگویند مگر کوه کنده ایی؟

کسی نمیداند که دل کنده ام...

كاش ميان خستگي هايم يكي اهسته مي گفت :

"خسته نباشي"


[+] نوشته شده توسط توحيد در 13:52 | |







دوستش داشتم ولي دوستم نداشت

پيري گفت:

اگر ميخواي جوون بموني دردهاي دلتو فقط به

كسي بگو كه دوستش داري و دوستت داره...

گفتم:

پس تو چرا جوون نموندي ؟

گفت :

دوستش داشتم، دوستم نداشت


[+] نوشته شده توسط توحيد در 18:51 | |







ناتواني ام از تحمل نبودنت

روزگار نبودنت را برايم ديكته ميكند

 

و نمره ي من باز صفر ميشود

 

نبودنت سخت است ياد نميگيرم


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:48 | |







تو اره از تو از توئي كه مي خواني

دارم از تو حرف میزنم

اما روحت هم از نوشته هایم خبر ندار

ایرادی ندارد یادتو

به نوشته هایم رنگ میدهد

شاید دیگری بخواندو آرام گیرد ذهن پریشانش


[+] نوشته شده توسط توحيد در 16:47 | |







ترحم

سراغت را از قاصدک که می گیرم

تابی خورده و در دل ابرها گم می شود.

غصه‎ ام می گیرد .

می دانم شرم دارد ازاینکه خبردهدرفتنت  همیشگی بود


[+] نوشته شده توسط توحيد در 20:50 | |







تنهاي تنها

جدایی درد بی درمان عشق است

جدایی حرف بی پایان عشق است 

جدایی قصه های تلخ دارد

جدایی ناله های سخت دارد

جدایی شام بی پایان عشق است

جدایی راز بی پایان عشق است

جدایی گریه وفریاد دارد

جدایی مرگ دارد درد دارد

خدایا دور کن درد جدایی

که بی زارم دگر از اشنایی

مي خواهم تنها بمانم

تنهاي تنها

تنهائي كه يه روزي تنها نبود


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:42 | |







اميد نا اميدان

من ناامید نیستم

 

هر شب پر از امید میخوابم

 

هر شب میخوابم به امید اینکه دیگر بیدار نشوم


[+] نوشته شده توسط توحيد در 15:28 | |







سنگ شدن خاك

این روزها از سنگ شدنم حرف میزنند

 

سنگی که برای تو از هر خاکی

 

خاکی تر بود


[+] نوشته شده توسط توحيد در 20:56 | |







دلتنگ يار نديده

دلتنگم

برای کسی که مدتهاست

بی آن که باشد

هر لحظه زندگی اش کرده ام


[+] نوشته شده توسط توحيد در 23:16 | |







جواب باوفائي

این هم از یک عمر مستی کردنم

 سالها شبنم پرستی کردنم

ای دلم زهر جدایی را بخور

چوب عمری باوفایی را بخور

من که گفتم این بهار افسردنی ست

 من که گفتم این پرستو رفتنی ست

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل


[+] نوشته شده توسط توحيد در 9:36 | |







درد بي درمان

گفتمش:آغاز درد عشق چیست؟

  گفت : آغازش سراسر بندگی است ...

 
گفتمش: پایان آن را هم بگو ...
 
 گفت : پایانش همه شرمندگی  است ...
 
گفتمش: درمان دردم را بگو ...
 
 گفت : درمانی ندارد  . بی دواست ...
 
گفتمش : یک اندکی تسکین آن ...
 
 گفت : تسکینش همه سوز و فناست...

[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:15 | |







وفاي غم

روزگاریست که پیمان بسته با جان منی

 

خانه ات آباد باد ای غم که مهمان منی


[+] نوشته شده توسط توحيد در 13:21 | |







خلوتگاه دلم

عـصـرهـا دلــــــم هـوایِ قـدم زدن بـا تـو رامـی کـنـد..

تــــو کـه نـیـسـتـی.

 

بـا دلـــــم قـدم مـی زنـم..

 

مـثـلِ تــو مـهـربـان اسـت... بـرایـم حـرفـهـایِ عـاشـقـانـه مـی زنـد..

 

مـــنـو بـه آنـجـا مـی بـرد کـه بـا تـو مـی رفـتـم..

 

مــی دانــی کـــجــارا میگویم


[+] نوشته شده توسط توحيد در 17:10 | |







اعصاب

اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ،

که یادت میره بخوریش …
همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه !


[+] نوشته شده توسط توحيد در 19:41 | |