گـــ ــاهــــی دلم بــرای زمـــ ـانی کــه نمیشناختمت تنـــگ می شود
همان وقتائي كه كسيو نداشتم
همان وقتائي كه مغروري بودم برا خود
همان وقتائي كه دنيايم شاد بود
همان وقتائي كه نمي شناختمت ولي
نزديكترين كست بودم
و دوست داشتني بودم برات
بغضم مي تركه وقتي كه ياد روزائي مي افتم كه
اشنا شدم ولي غريبه اي بيش نشدم تو اين اشنائي
اشنائي اشنائي چه واژهء غريبي
چه واژه اي غريبيست برا اون اشنائيمون
بهتر بود اسمش را غريبگي مي گذاشتم اين اشنائيو
|