نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





نگاهت مي كنم

گاهی بی صدا نگاهت میکنم و ميشكنم…
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ،
شاید اگر بغضم فرو نشیند
صدایت کنم …


[+] نوشته شده توسط توحيد در 14:29 | |







رگ

تو رگ شوخی ات با دیگران گُل می کند
و من رگ غیرتم باد !
عجب
نمی دانستم رگها هم قدرت انتخاب دارند . . . !


[+] نوشته شده توسط توحيد در 14:28 | |







بي پناهي

بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد…


[+] نوشته شده توسط توحيد در 14:16 | |







دست خاليو دل پر

با دستان خالی از دنیا خواهم رفت …
نباید نگران باشم چون حداقل با دلی پر میروم ...!


[+] نوشته شده توسط توحيد در 13:41 | |







تشابه شكستگي دل و شكستگي دنده

شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند.ا

زبیرون همه چیز روبه راه است

اماهر نفس ((درد))است که میکشی


[+] نوشته شده توسط توحيد در 13:36 | |







اشتباه

یه شب خیلی دلم هواشو کرده بوداس داد :

خیلی دوست دارم…!

تا اومدم بگم ما بیشتر دیدم فرستاده شرمنده اشتباه شد


[+] نوشته شده توسط توحيد در 13:34 | |







قهر يك عاشق

کاش بدانی ، قهر میکنم

تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی : بمان ،
نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی : هر طور راحتی


[+] نوشته شده توسط توحيد در 14:50 | |








[+] نوشته شده توسط توحيد در 12:18 | |







بدون شرح

چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”
زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟” با بغض گفت: “برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.” پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟” پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا”
پسر ادامه داد: “من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. “بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: “این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد.”
پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: “می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!” او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت: “فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است ”
من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: “این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری!”
پسر با شادی گفت: “آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!”
بعد رو به من کرد وگفت: “من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟”
اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:” بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری.”
چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم.
فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: “کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است.”
فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستار بخش خبر نا گواری به من داد: “زن جوان دیشب از دنیا رفت.”
اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود.

 


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:35 | |







دوست دارم

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم

 
قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

*

وقتیکه 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از

این که منو از دست بدی وحشت داشتی

*
 
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

*

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه

راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

*
وقتی40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان

وقت اینه که بری

تو درسهابه بچه مون کمک کنی

*

وقتیکه 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارمتو همونجور که

 
بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

*

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند

 
زدی...

*

وقتیکه 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی

صندلی راحتیموننشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50

سال پیش برای من نوشته بودیرو می خوندم و دستامون تو دست هم
 
بود


*
وقتیکه 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری



به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

 


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:31 | |







اسير ياد

دیریست اسیرم

اسیر انتظار

اسیر دلواپسی

اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:30 | |







درد خستگي

گاهی اونقدر خسته می شویم

که خستگیمون در نمیشه درد می شه


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:27 | |







دل خوش

گاهی میرسه که دیگه از خدا نه پول میخوای نه خونه میخوای و نه … !
یه موقع هایی هست فقط یه دل خوش میخوای !
فقط یه دل خوش …

اما دل خوش كجا بود

دل خوش

اونم برا يه دل شكسته


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:15 | |







قسمت

دلم می گیرد وقتی می بینم او هست …

من هم هستم …

اما “قسمت” نیست !


[+] نوشته شده توسط توحيد در 10:20 | |







دلتنگ يار نديده

دلتنگم

برای کسی که مدتهاست

بی آن که باشد

هر لحظه زندگی اش کرده ام


[+] نوشته شده توسط توحيد در 23:16 | |







اعصاب

اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ،

که یادت میره بخوریش …
همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه !


[+] نوشته شده توسط توحيد در 19:41 | |







اش نخورده و دهن سوخته

بدترین چیز اینه که با کسی نباشی

ولی همه فکر کنن با خیلیایی …


[+] نوشته شده توسط توحيد در 18:27 | |







خلوتگاه دلم

عـصـرهـا دلــــــم هـوایِ قـدم زدن بـا تـو رامـی کـنـد..

تــــو کـه نـیـسـتـی.

 

بـا دلـــــم قـدم مـی زنـم..

 

مـثـلِ تــو مـهـربـان اسـت... بـرایـم حـرفـهـایِ عـاشـقـانـه مـی زنـد..

 

مـــنـو بـه آنـجـا مـی بـرد کـه بـا تـو مـی رفـتـم..

 

مــی دانــی کـــجــارا میگویم


[+] نوشته شده توسط توحيد در 17:10 | |







وفاي غم

روزگاریست که پیمان بسته با جان منی

 

خانه ات آباد باد ای غم که مهمان منی


[+] نوشته شده توسط توحيد در 13:21 | |







درد بي درمان

گفتمش:آغاز درد عشق چیست؟

  گفت : آغازش سراسر بندگی است ...

 
گفتمش: پایان آن را هم بگو ...
 
 گفت : پایانش همه شرمندگی  است ...
 
گفتمش: درمان دردم را بگو ...
 
 گفت : درمانی ندارد  . بی دواست ...
 
گفتمش : یک اندکی تسکین آن ...
 
 گفت : تسکینش همه سوز و فناست...

[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:15 | |







مرده زنده

سالهاست که مرده ام بی تو نه بوی خاک نجاتم داد،

نه شمارش ستاره ها تسکینم…

چرا صدایم کردی ؟ چرا ؟ ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 10:0 | |







جواب باوفائي

این هم از یک عمر مستی کردنم

 سالها شبنم پرستی کردنم

ای دلم زهر جدایی را بخور

چوب عمری باوفایی را بخور

من که گفتم این بهار افسردنی ست

 من که گفتم این پرستو رفتنی ست

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل


[+] نوشته شده توسط توحيد در 9:36 | |







دوستش داشتم ولي دوستم نداشت

پيري گفت:

اگر ميخواي جوون بموني دردهاي دلتو فقط به

كسي بگو كه دوستش داري و دوستت داره...

گفتم:

پس تو چرا جوون نموندي ؟

گفت :

دوستش داشتم، دوستم نداشت


[+] نوشته شده توسط توحيد در 18:51 | |







ترحم

سراغت را از قاصدک که می گیرم

تابی خورده و در دل ابرها گم می شود.

غصه‎ ام می گیرد .

می دانم شرم دارد ازاینکه خبردهدرفتنت  همیشگی بود


[+] نوشته شده توسط توحيد در 20:50 | |







تو اره از تو از توئي كه مي خواني

دارم از تو حرف میزنم

اما روحت هم از نوشته هایم خبر ندار

ایرادی ندارد یادتو

به نوشته هایم رنگ میدهد

شاید دیگری بخواندو آرام گیرد ذهن پریشانش


[+] نوشته شده توسط توحيد در 16:47 | |







انسان مدرن و دل تنگي

به مـــــــن یـــــــــــــــاد بده انسان مدرنـــــــــی باشــــــــــــم

وهربار که دلتنــــــــــــــگت میشــــــــــــوم…

به جـــــــــــــــــــــــای اشــــــــــــــــک و بغـــــــــــــــض

به این جملــــــــــه اکتفا کنـــــــــــــم

که هوای بـــــــــــــد این روزها آدم را افســــــــــــــــــــرده میکنــــــــــــــــــــد ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 12:10 | |







ناتواني ام از تحمل نبودنت

روزگار نبودنت را برايم ديكته ميكند

 

و نمره ي من باز صفر ميشود

 

نبودنت سخت است ياد نميگيرم


[+] نوشته شده توسط توحيد در 11:48 | |







دل

گفت :دُعا کنی می آید گفتم :

آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود

خواستی بیایی با دُعا نیا، با دل بیا با دل ...


[+] نوشته شده توسط توحيد در 22:4 | |







سنگ شدن خاك

این روزها از سنگ شدنم حرف میزنند

 

سنگی که برای تو از هر خاکی

 

خاکی تر بود


[+] نوشته شده توسط توحيد در 20:56 | |







اميد نا اميدان

من ناامید نیستم

 

هر شب پر از امید میخوابم

 

هر شب میخوابم به امید اینکه دیگر بیدار نشوم


[+] نوشته شده توسط توحيد در 15:28 | |



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد